سید    دل   پر   خونی   داشت    همراهانش   با   صدای   یا رب های   او    در   نیمه   شب   آشنا   بودند  .



در حضور غربت یاران


سید   دل پرخونی داشت، همراهانش با صدای   «یارب»   ‌های او در نیمه‌ شب آشنا بودند.

پاسی از شب که می‌گذشت، در انتظار صدای ناله‌های آوینی چشمانشان را باز می‌کردند

مرتضی مرثیه‌سرا بود، دلی عاشورایی داشت قصه وصال، روح بی‌تابش را عاشق می‌ساخت.

یکبار در دوکوهه به او گفتم:   شهید داوود   یکبار در زمین خیس پادگان به

زمین افتاد و گریه کرد وقتی علت گریه‌اش را پرسیدم، پاسخ داد:

"یاد   حضرت عباس   افتادم که هنگام به زمین افتادن دست نداشت،

حتماً‌ خیلی سخت به زمین افتاده است".





با شنیدن این سخن گریه مجال صحبت را از مرتضی گرفت، همانجا در پادگان نشست،

ساعت‌ها به یاد غربت عباس‌بن‌علی  و داوود گریست.

گوئی پرده‌های غیب را از چشمانش گرفته بودند، داوود را در زمین صبحگاه می‌دید.

لب به سخن گشود، داوود باید می‌رفت.

برخاست،‌ پا برجای گام‌های داوود نهاد. مرتضی مردی آسمانی بود که پای بر خاک داشت.



منبع : کتاب هسفر خورشید.

راوی : برادر رضا برجی



شهدا

چه     دنیای    معنوی    زیبایی    داشتند


 ما    کجا   دوستداران    ناب   خدا   کجا  !