امشب در سر شوری دارم
امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم
باشد رازی با ستارگانم
امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم
از شادی پرگیرم که رسم به فلک
سرود هستی خوانم در بر حور و ملک
در آسمانها غوغا فکنم
سبو بریزم ساغر شکنم
امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم
با ماه و پروین سخنی گویم
از روی مه خود اثری جویم
جان یابم زین شبها
می کاهم از غمهای
ماه و زهره را به طرب آرم
از خود بی خبرم ز شعف دارم
نغمه ای بر لبها
نغمه ای بر لبها
زندگی در نظرم مسخره می آید ...
چه پیروزی هایش چه شکست هایش ...
چه حیات و چه مماتش ... و چه دلخوشی هایش !
چه امید بستن به ارزو ها و چه ترس از قضا و قدر ...
همه و همه در نظرم مسخره می آید .. !
به هیچ چیز و هیچ کس دلخوشی ندارم
از هیچ چیز و هیچ کس امید و انتظاری ندارم
فقط بخاطر وظیفه بر میخیزم
و بخاطر وظیفه زندگی میکنم ...
والا حیات بر من سنگین و غیر قابل تحمل بوده است ...

روحشان شاد
به نقل از استاد مطهری
برای دیدن برخی رنگ ها وبعضی حرفها نمی توان دید یا اندیشید
باید از جایی که همیشه بوده ایم بلند شویم ....تا دلمان به نور ایمان آشنا گردد