وقتی خدا از پشت سر دستهایش را روی چشمانم گذاشت
آنقدر از لای انگشتانش محو تما شای
دنیا شدم که فراموش کردم
منتظرست تا
نامش را صدا کنم
وقتی خدا از پشت سر دستهایش را روی چشمانم گذاشت
آنقدر از لای انگشتانش محو تما شای
دنیا شدم که فراموش کردم
منتظرست تا
نامش را صدا کنم