یکى از دانشمندان گوید:


 روزى در بیرون صحرا نشسته بودم مورى را دیدم که دانه گندمى زیر خاک


 خاشاک پیدا کرد به چه زحمت و مشقّتى از زیر خار و خاشاک بیرون آورد و مقدار


مسافتى راه پیمود هر جا که پست و بلندى بود آن دانه گندم را بزحمت مى برد.


من هم عقب سرش رفتم ببینم بکجا مى رود. مسافت زیادى پیمود تا به لانه اش رسید.



 دیدم گنجشکى از بالا بپائین جست دانه گندم و خود مورچه را بلعید.



بفکر رفتم آدمى اینهمه زحمت مى کشد ناگهان ملک الموت مى آید او را مى برد


آنچه زحمت کشیده تمامش به هدر مى رود. یعنى : مال و جان را تا سوراخ گور مى آورد،


آنجا از او گرفته و بدنش را زیر خاک مى کنند، نه فرش و نه چراغ ، نه انیس و مونس


جز ایمان و عمل صالح هیچ چیز دیگر از او نمى خواهند


زبدة القصص مؤ لف : على میرخلف زاده


قـَدْ دُلِلْتـُمْ عَلَى الزّادِ وَ اُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ حُثِثْتُمْ عَلَى الْمَسیرِ،

 فَاِنَّما اَنْتُمْ کَرَکْبٍ وُقُوفٍ لا یَدْرُونَ مَتى تُؤْمَرُونَ بِالسَّیْرِ.


شـمـا انسان ها، بر فراهم کردن توشه سفر رهنمون شده اید

 و فرمان کوچ یافته اید و حرکت را بـرانـگـیـخـتـه شـده ایـد،

داسـتان شما داستان کاروان بار افکنده اى را ماند که نمى داند

 چه زمانى فرمان حرکت مى یابد.


نهج البلاغه ، خ 157، ص 462.