دختران شهر

به روستا فکر می کنند

دختران روستا

در آرزوی شهر می میرند







مردان کوچک

به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند

مردان بزرگ

 

در آرزوی آرامش مردان کوچک می میرند

کدام پل

در کجای جهان

شکسته است

که هیچ کس به خانه اش نمی رسد...

 







**    اَلَّذینَ‌آمَنوا وَ تَطمَئِنُّ قُلوبُهُم بِذِکرِ الله    **


دانید که تنها، یاد خدا، آرام‌بخش دل‌هاست!»




یعنی، دل انسان دریای موّاجی است‌ که لنگری فوق عالَم مادّه و طبیعت لازم دارد

تا آرامش پیدا کند و آن، لنگر یاد خداست. تا آدمی، روح خود را با روح عالم پیوند ندهد،

به ‌آرامش نمی‌رسد.


تمام عالم، سراب است؛ امّا در نظر شیفتگان دنیا،آب. و لذا با حرص و ولَع تمام، دنبالش

می‌دوند و برای رسیدن به آن، سر و دست می‌شکنند و حلق و شکم می‌درند.

امّا همین ‌که به ‌آن رسیدند،آن‌ را چیزی نمی‌یابند و دنبال دیگری می‌دوند. تا خدا را نیابند، آرام نمی‌گیرند..


 


 



 

 

به ‌راستی، آنان ‌که خدا را دارند، چقدر آرام، شاداب و خرّمند.

امّا مردم بی‌خدا که همه‌ چیز هم دارند، در عمق جانشان پژمرده و غمگینند

و اَحیاناً دست به خودکشی هم می‌زنند. مُنتَها، ما از ایمان راسخ

به خدا محرومیم و خیال می‌کنیم ایمان به خدا داریم،

ولی در عین ‌حال، پژمرده‌ایم! اگر ایمان داشتیم، پژمرده نبودیم و زندگی‌، برایمان تلخ نبود.


در واقع، این‌ آیه می‌خواهد ما را بپروراند، آن‌گونه ‌که ایمان به خدا، در دل ما رسوخ پیدا کند،

ولی افسوس‌ که ما فقط، از آن، خوشمان می‌آید و چه بسا، آن‌ را قاب ‌کنیم و بالای سرمان بزنیم

و خیال ‌کنیم ‌که همین‌الفاظ خوب، برای ما بس است و دیگر، کمبودی نداریم.

حقیقتاً خیلی مایه می‌خواهد که انسان، این ‌آیه را بگوید و در جان بنشاند.


کمبود اصلی ما، این ‌است ‌که ایمان، در جان ما راسخ نشده و افسردگی،

پژمردگی و پیچید‌گی‌ها در زندگی ما نیز از همین ‌سبب است.


ایمان، در زبان ما هست؛ در فکر و تصوّر ما نیز خطور می‌کند، ولی در عمق جان ما ننشسته ‌است.

لذا ناچاریم تا نمرده‌ایم، به ‌فکر باشیم و آن‌ گوهر ایمان را به ‌دست ‌آوریم.

وگرنه، پس از مرگ نیز افسردگی‌ها و پژمردگی‌ها خواهیم ‌داشت. اگر در این ‌دنیا پژمرده و افسرده‌ایم،

به ‌دلیل این ‌است ‌که ایمان راسخی به ‌خدا نداریم و لذا آب خوش نیز از گلویمان پایین نمی‌رود..



 


 

یک‌گوسفند، هرچه بیشتر بخورد، چاق‌تر شده و پرگوشت‌تر و پرپشم و شیرتر می‌گردد.

امّا انسان، هرچه بیشتر به جنبه‌های حیوانی بپردازد، از بُعد انسانی‌اش‌کم می‌شود

وکمالات معنوی‌اش‌کاهش پیدا می‌‌کند. نکندکه ما در این‌دنیا، گرفتار تلذّذات نفسانی

بیش از حدّ ضرورت بشویم و درنتیجه از سیر در عالَم معنا محروم بمانیم.

 

 



 

مولای ما، امام علی(علیه السلام) می‌فرماید:

إنَّما هِیَ نَفسی، أروضُها بِالتَّقوی؛

من ‌که علی هستم، خودم را با تقوا، به ریاضت وا می‌دارم و تمرین می‌دهم تا آلوده به تلذّذات دنیوی نشوم؛


لِتَأتِیَ‌آمِنَهً یَومَ الخَوفِ الأکبَر، وَ تَثبُتَ عَلی جَوانِبِ المَزلَق؛


تا روز قیامت‌ که روز ترس بزرگ است، این‌ نفْسم، از عذاب جهنّم مصونیّت پیدا کرده و در پرتگاه‌ها نلغزد و استوار بماند.


توجّه می‌فرمایید؛ او، خود، تقوای مجسّم است. این‌ سخن، برای بیدار کردن و هشدار دادن به ماست‌

که اگر شما خود را در آغوش لذّات دنیوی بیفکنید، از بُعد روحی شما کاسته شده

و از کمالات عالیه محروم می‌مانید.


او زندگی ساده و الهی خود را به ما مردم نشان داده و با گفتار و رفتارش خواسته ایمان به خدا

و روز جزا را در دل‌هایمان زنده نگه‌ دارد و از آلودگی به دنیا بر حذرمان دارد..








خدای من




منو تو آغوشت بگیر خدا میخوام بخوابم


 


آخه تو تنها کسی بودی که دادی جوابم


 


منو تو آغوشت بگیر می خوام برات بخونم


 


روی زمین چقدر بده می خوام پیشت بمونم


 


کی گفته باید بشکنم تا دستمو بگیری؟


 


خسته شدم از عمری غربت و غم و اسیری


 


کی گفته باید گریه شبامو در بیاری


 


تا لحظه ای وقت شریفتو واسم بذاری


 


تو آغوش تو آرامش محضه


 


منو با خودت ببر حتی یه لحظه


 


بغلم کن منو بردار ببرم دور


 


ببرم از این زمین سرد و ناجور